چه زود فراموش شدم

چه زود فراموش شدم آن زمان که نگاهم از نگاهت دور شد..... چه زود از یا تو رفتم آنگاه که دستانم از دستان تو رها شد.... مقصد من در این راه عاشقی بی راهه بود، این همه انتظار و دلتنگی بی هوده بود. با اینکه دلتنگت هستم اما چاره ای جز تحملش ندارم، خیلی خسته ام راهی جز تنها ماندن ندارم. چه زود قصه عشقمان به سر رسید، اما آن مرد عاشق به عشقش نرسید. چه زود آسمان زندگی ام ابری شد، دلم برای آن آسمان آبی دلتنگ است. که باهم در اوج آن پرواز میکردیم، و به عشق هم میخواندیم آواز زندگی را. آرزوی دلم تبدیل به رویا شد، تنها ماندم و عشقم افسانه شد. چه زود رفتی و چشم به ستاره درخشان تر از من دوختی، با این که کم نور بودم داشتم به پای عشقت می سوختم. با اینکه برای خودم کسی نبودم اما آنگاه که با توبودم برای خودم همه کس بودم . چه زود غروب آمد و دیگر طلوعی نیامد! هرچه به انتظار آمدنت نشستم نیامدی، هرچه اشک ریختم کسی اشکهایم را پاک نکرد. هرچه گوشه ای نشستم زانو به بغل گرفتم، کسی نیامد مرا در آغوش بگیرد و آرام کند. خواستم بی خیال شوم، بی خیالی مرا دیوانه کرد. خواستم تنها شوم تنهایی مرا بیچار کرد. چه زود لحظه های با تو بودن، چه دیر گذشت لحظه های دور از تو بودن. و دیگر نگذشت آنگاه که تو رفتی و هیچ گاه نیامدی!‏ باور داشته باش هنوزم برای تو زنده ام، هرگاه که دیدی نیستم بدان که از عشقت مرده ام!‏ چه زود فراموش شدم آن زمان که دلم برایت خون شد.... تازه میخواستم با آن رویاهای عاشقانه ای که درسر داشتم تورا خوشبخت کنم. میخواستم عاشق ترین باشم، اما نمیدانستم دیگر جایی در قلبت ندارم.... چه زود فراموش شدم آن زمان که دیگر تورا ندیدم!‏

دلتنگت ميشوم چشمانم راروي هم ميگذارم بلكه يادت رافراموش كنم توبگو دلکم مگرميشود يك عمري را فراموش كرد‏?‏???

گاهي دلم ميخواهدوقتي مثل كودکي هایم بغض ميكنم خداازآسمان به زمين بيایداشكهایم راپاك کندودستم رابگيردوبگويداينجاآدمهااذيتت ميكنندبيابرويم...‏!‏