درکشورما شاهی بود برای سرگرمی خود بازی ساخت که دونفر برروی سنگ ترازو روند.وهرکس که وزنش کمتر بودکشته شود.ازبخت بدم من و یارم روبروی هم افتادیم .من برای اینکه یارم زنده بماند!ده روز غذانخوردم.روزمسابقه من خودراسبک گرفتم! غافل ازاینکه یارم به پاهای خود وزنه وصل کرده بود...
+ نوشته شده در دوشنبه ۶ شهریور ۱۳۹۱ ساعت ۵:۱۴ ب.ظ توسط امیر
|
اون لحظه که گفتی: یکی بهتر از تو رو پیدا کردم یاد اون روزایی افتادم که به صد تا بهتر از تو گفتم من بهترینو دارم......................... بین آدما باید عاقلانه زندگی کرد نه عاشقانه اونیکه قدش به عشقت نمیرسه غرورتم بزاری زیرپاش بازم بهش نمیرسه....
+ نوشته شده در دوشنبه ۶ شهریور ۱۳۹۱ ساعت ۱۱:۴۷ ق.ظ توسط امیر
|
به سراغ من اگر می آیید ****** نرمو آهسته قدم بردارید****** مبادا که ترک بردارد چینی نازک تنهاهی من****** بعضی وقتا هست که ادم دلش میخواد یکی رو با انگشت نشون بده و بگه این بی معرفت همه دنیای منه..... دوستت داشتم و تو چه ساده از کنارم گذشتی......ــــــــــــــــــــــــــــــــ اخلاقم گند است؟؟ به خودم مربوط است!! غرورم از حد گذشته؟؟ به خودم مربوط است!! تمام زندگی ام خودخواهانه است؟؟ زندگی خودم است!! از عده ای متنفر شده ام؟؟ تقصیر خودشان است!! نگاه هایم به افق دوخته شده است؟؟ چشمان خودم است!! از ناصحان خوشم نمی آید؟؟ سلیقه خودم است!! صدای خنده هایم از حد عادی بلندتر است؟؟ خوشحالی خودم است!! عده ای را به فراموشی سپرده ام؟؟ حافظه خودم است!! دلم میخواهد اینگونه باشم!! مجبور به تحمل من نیستید!! نفس میکشم فقط بخاطر اینکه از مرگ میترسم! فقط بخاطر اشکهای...................................................مادرم