درکشورما شاهی بود برای سرگرمی خود بازی ساخت که دونفر برروی سنگ ترازو روند.وهرکس که وزنش کمتر بودکشته شود.ازبخت بدم من و یارم روبروی هم افتادیم .من برای اینکه یارم زنده بماند!ده روز غذانخوردم.روزمسابقه من خودراسبک گرفتم! غافل ازاینکه یارم به پاهای خود وزنه وصل کرده بود...